می ایستم به پنجره و خیره می شم به کوه ها.
بعد از دو روز باران حالا برف ها عجیب زیر نور خورشید می درخشند...خیره می شم به برف ها و فک می کنم چند وقته کوه نرفتم؟ ...یادم نمی یاد.
دلم می خواد بخابم و وقتی پاشم فک کنم همه چیز یه خواب بد بوده و باز می تونم برم کوه...
من و هزار توهای ذهنم...برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 69