تصویرگاه دویست و هشت

ساخت وبلاگ
بُرج ویرانم غبار خویش افشان کرده ام
تا به پرواز آیم از خود جسم را جان کرده ام

غنچه ی سربسته ی رازم بهارم در پی است
صد شکفتن گل درون خویش پنهان کرده ام

چون نسیمی در هوای عطر یک نرگس نگاه
سال ها مجموعه ی گل را پریشان کرده ام

کرده ام طی صد بیابان را به شوق یک جنون
من ازین دیوانه بازی ها فراوان کرده ام

بسته ام بر مردمک ها نقشی از تعلیق را
تا هزار آیینه را در خویش حیران کرده ام

حاصلش تکرار من تا بی نهایت بوده است
این تقابل ها که با آیینه چشمان کرده ام

من که با پرهیز یوسف صبر ایوبیّم نیست
عذرخواهم را هم آن چاک گریبان کرده ام

چون هوای نوبهاری در خزانِ خویش هم
با تو گاهی آفتاب و گاه باران کرده ام

سوزن عشقی که خارِ غم برآرد کو؟ که من
بارها این درد را اینگونه درمان کرده ام

از تو تنها نه که از یاد تو هم دل کنده ام
خانه را از پای بست این بار ویران کرده ام




من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 68 تاريخ : يکشنبه 11 مهر 1395 ساعت: 2:20