تصویرگاه دویست و دوازده

ساخت وبلاگ

گاهی همینطور که نشسته ام
فکر میکنم تو با آن چشم ها
چه کسی را نگاه میکنی!
یا...
اصلا کیست که در چشمهای آبی ات غرق میشود این روزها؟
بعد که میبینم ناراحتم میکند این فکرها
بلند میشوم
از پنجره به خیابان نگاه میکنم و
با خود میگویم؛
چشمهایش به درک!
با لبهایش چه کار میکند؟
فقط صدا میزند! نه؟
نکند...
کلافه میشوم
از دلتنگی
از حسادت
دست میبرم به شعر
راستی
توی لعنتی چقدر شعر به من بدهکاری که قرار بود معشوقه شان باشی!

من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 76 تاريخ : جمعه 16 مهر 1395 ساعت: 7:23