یکماه دارم از فکر کردن به اتفاقی که ممکنه بیافته فرار می کنم.
هیچ وقت فکر نمی کردم ترس فکر کردن به چیزی از خود اتفاق برام وحشتناک تر باشه...
پ.ن:دلم یه کنجی می خواد که وقتی صدای هق هق ام رفت بالا از چیزی خجالت نکشم.دلم یه داستان خوب می خواد ...یه رویای بی هراس
من و هزار توهای ذهنم...برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 35