در من همیشه تو بیداری
ای که نشسته ای به تکاپوی خفتن من!
در من
همیشه تو می خوانی هر ناسروده را
ای چشم های گیاهان مانده
در تن خاک !
کجای ریزش باران شرق را
خواهید دید؟
اینک
میان قطره های خون شهیدم
فوج پرندگان سپید
با خویش می برند
غمنامه ی شگفت اسارت را
تا برج خون ملتهب بابک خرم
آن برج بی دفاع ...
... ای سوگوار سبز بهار
این جامه ی سیاه معلّق را
چگونه پیوندی است
با سرزمین من؟
آن کس که سوگوار کرد خاک مرا
آیا شکست
در رفت و آمد حمل این همه تاراج؟
این سرزمین من چه بی دریغ بود !
که سایه ی مطبوع خویش را
بر شانه های ذوالکتاف پهن کرد !
و باغ ها میان عطش سوخت
و از شانه ها طناب گذر کرد
این سرزمین من چه بی دریغ بود !
ثقل زمین کجاست ؟
من در کجای جهان ایستاده ام ؟
با باری ز فریادهای خفته و خونین
ای سرزمین من
من در کجای جهان ایستاده ام ... ؟
برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 53