من خسته ام
خسته از آينه، از آدمی، از آسمان!
مگر تحمل يک پرنده ی کوچک خانه زاد
يک پرنده ی جامانده از فوج باران خورده ی بی بازگشت
تا کجای اين آسمان تمام روياهاست؟
من بريده ام
بريده مثل باران تنبل عصر آخرين جمعه ی خرداد
بريده مثل شير ماسيده بر پستان آهوی مضطرب
بريده مثل باد، باد خسته ی به بن بست نشسته ی دی ماه
بريده مثل تسبيح دوره گردی کور بر سنگفرش بی چراغ.
حالا هی بگو برو خانه چراغ بياور!
"چراغ ماهم در همين خانه شکسته است".
هی دوست دانای من!
فقط بگو کی وقت رفتن فراخواهد رسيد؟
برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 79